جدول جو
جدول جو

معنی رو نهادن - جستجوی لغت در جدول جو

رو نهادن
توجه کردن به کسی یا چیزی، رفتن به سوی کسی یا چیزی
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
فرهنگ فارسی عمید
رو نهادن
(تَمْ شُ دَ)
روگذاشتن. قرار دادن چهره روی چیزی. گذاشتن رخسار، رو کردن. روی آوردن. متوجه شدن و به سویی عزیمت کردن. به سویی حرکت کردن: کسری پسر سالار بود... هرکجا رو نهادی کس نیارستی پیش او ایستادن. (قصص الانبیاء ص 225).
بگفت و درآمد کک کوهزاد
چو نر اژدها سوی او رو نهاد.
(کک کوهزاد).
سوی هندستان اصلی رو نهاد
بعد شدت از فرج دل گشته شاد.
مولوی.
هرکه دارد حسن خود را بر مراد
صد قضای بد سوی او رو نهاد.
مولوی.
بوسه دادندی بدان نام شریف
رو نهادندی بدان وصف لطیف.
مولوی.
زنجیردر گردن شیخ کرده رو بشهر نهادند.
(گلستان).
رجوع به روی نهادن شود
لغت نامه دهخدا
رو نهادن
رفتن توجه کردن به جایی
تصویری از رو نهادن
تصویر رو نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوش نهادن
تصویر گوش نهادن
به دقت گوش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل نهادن
تصویر دل نهادن
کنایه از به کسی یا چیزی دل بستن، دل بستگی پیدا کردن، به کسی یا چیزی علاقه مند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا نهادن
تصویر فرا نهادن
نهادن، گذاشتن، در میان گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی نهادن
تصویر پی نهادن
پا گذاشتن، قدم گذاشتن، بنا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو نمودن
تصویر رو نمودن
روی نشان دادن، ظاهر شدن، توجه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگ نهادن
تصویر رگ نهادن
کنایه از تسلیم شدن، گردن نهادن، فروتنی کردن، فرمان بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ گَ تَ)
رهن گذاشتن. گروگان کردن:
گفت همره را گرو نه پیش من
ورنه قربانی تو اندر کیش من.
مولوی.
هدیۀ شاعر چه باشد شعر نو
پیش محسن آرد و بنهد گرو.
مولوی.
رجوع به گرو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ کَ دَ)
کنایه از فرمان بردن و گردن نهادن:
چون بداند که مرا دولت تو کرد قبول
بنهد رگ بهمه چیز که من خواهم راست.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(تَهْ گُ تَ)
روی گذاشتن. روی آوردن. متوجه شدن. راهی شدن. متوجه گشتن. رفتن. (یادداشت مؤلف). توجه. (ترجمان القرآن) :
نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس.
ابوالعباس.
همی فزونی جوید اراده بر افلاک
که تو به طالع میمون بدو نهادی روی.
شهید بلخی.
به درگاه کاوس بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی.
فردوسی.
بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی.
فردوسی.
پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد بنزدیک اوی.
فردوسی.
و دیگر روز که از عبادت فارغ شدند روی به فرعون نهادند. (قصص الانبیاء ص 99). موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد و روی به دروازه نهادند. (قصص الانبیاء ص 92).
در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.
فرخی.
مگر امسال ملک بازنیامد ز غزا
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار.
فرخی.
بدان زمان که دو لشکر به جنگ روی نهد
جهان بتابد چون گلستان برنگ علم.
فرخی.
ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست.
منوچهری.
هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
با حاشیۀ خویش و غلامان سرایی.
منوچهری.
که به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان.
منوچهری.
خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی به قلب علی تکین نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352).
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است.
ناصرخسرو.
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب.
ناصرخسرو.
روی تازه ت زی سراب او منه
تا نریزد زان سراب از رویت آب.
ناصرخسرو.
شیری از آن دوگانه روی بدونهاد پس روی بدان شیر دیگر نهاد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 77). چون این مصاهره کرده بودند به اتفاق روی به هیاطله نهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 94).
به غزو روی نهادی و روی روز بکرد
کبودکرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.
مسعودسعد.
فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله). بارها برگرفت و روی به شهر نهاد. (سندبادنامه ص 303). با لشکر بسیار از ترک و عرب و دیلم روی به جرجان نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 44).
خرم و تازه شهر و کوی به من
اهل دانش نهاده روی به من.
نظامی.
گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم
عرصۀ عالم گرفت روی جهانگیر او.
سعدی.
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم.
حافظ.
رجوع به رو نهادن شود.
- روی بر خاک یا به خاک یا بر در نهادن، کنایه از فرمانبرداری کردن. تسلیم شدن. فروتنی و تذلل نمودن:
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
دست به بند می نهم گر تو اسیر می بری.
سعدی.
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا بار دگر پیش تو بر خاک نهم روی.
سعدی.
سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.
سعدی.
- روی زی یا سوی جایی یا کسی یاچیزی نهادن، بدان سوی متوجه شدن. بسوی کسی روی آوردن:
همه تاجداران بفرمان اوی
سوی شهر کشمر نهادند روی.
دقیقی.
چو روشن شود دشمن چاره جوی
نهد بیگمان سوی این کاخ روی.
فردوسی.
سوی سیستان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفتگوی.
فردوسی.
ز هامون سوی او نهادند روی
دو پیل دژآگاه و دو جنگجوی.
فردوسی.
اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن. (تاریخ بیهقی).
کس نمی خرد رحیق و سلسبیل
روی زی غسلین نهادند و حمیم.
ناصرخسرو.
پاک فروخوردشان نهنگ زمانه
روی نهاده ست سوی ما به تعامل.
ناصرخسرو.
خلق یکسر روی زی ایشان نهاد
کس به بت ز آتش کجا یابد نجات.
ناصرخسرو.
، آغاز کردن. اقدام کردن. شروع نمودن. نیت کردن. پرداختن:
به تاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های و هوی.
فردوسی.
پس از پشت میش بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی.
فردوسی.
به نخجیر کردن نهادند روی
نکردند کس یاد پرخاشجوی.
فردوسی.
تا روی به جنبش ننهد ابر شغب ناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک.
منوچهری.
آباد به توست خانه چون رفتی
او روی نهد بسوی ویرانی.
ناصرخسرو.
چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا ’نوبیخان’ روی به عمارت نهاد. (فارسنامۀ ابن بلخی صص 146- 147) ، حمله کردن. (یادداشت مؤلف). هجوم بردن:
چون به کفار می نهادم روی
بس کس از تیغ من همی بنرست.
مسعودسعد.
برمن نهاد روی و فروبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها.
مسعودسعد.
گفته اند مرد شجاع چنان باید که به اول جنگ چون شیر باشد به دلیری و روی نهادن و به میانۀ جنگ چون پیل باشد به صبر کردن. (نوروزنامه) ، واقع شدن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ کَ / کِ دَ)
روی نهادن به چیزی یا به جایی. رو کردن. روی آوردن. بمجاز، متوجه شدن:
گرت خوش آمد طریق این گروه
پس به بیشرمی بنه رخ چون رخام.
ناصرخسرو.
قطره ای رخت سفر بندد اگر از کف ابر
چون رخ خویش ز اعلی نهد اندر اسفل.
واله هروی (از آنندراج).
، روی گذاردن. روی نهادن. روی گذاشتن. قرار دادن رخسار بر چیزی:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرق نهادن
تصویر فرق نهادن
اختلاف نهادن تشخیص دادن امتیاز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گوش دادن استماع کردن، استراق سمع کردن: صابر و حملا در سرای شاه آمدند و نظاره میکردند و گوش نهاده بودند تا چه شنوند، متوجه شدن توجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قدم گذاردن فراتر رفتن: چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سرچاه ننهادیی... (شا. لغ)، پاگذاشتن مستقرشدن: بهر تختگاهی که بنهاد پی نگهداشت آیین شاهان کی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس نهادن
تصویر پس نهادن
ذخیره کردن پس انداز کردن اندوخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن نهادن
تصویر تن نهادن
دل نهادن، تن دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت نهادن
تصویر رخت نهادن
بار انداختن، اقامت گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نهادن
تصویر دل نهادن
دلبستگی یافتن، رغبت پیدا کردن، دل بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
قرار دادن چهره روی چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی نهادن
تصویر روی نهادن
توجه کردن، واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بعنوان رهن نزد کسی گذاشتن: گفت همره را: گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا نهادن
تصویر پا نهادن
قدم گذاشتن عازم شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رونهادن
تصویر رونهادن
((نَ دَ))
توجه کردن به جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روی نهادن
تصویر روی نهادن
((نَ دَ))
توجه کردن، واقع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگ نهادن
تصویر رگ نهادن
((رَ. نَ دَ))
کنایه از گردن نهادن، تسلیم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو نهادن
تصویر فرو نهادن
((~. نَ دَ))
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرم نهادن
تصویر جرم نهادن
((جُ. نَ دَ))
مجرم شناختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
((فَ رَ. نَ دَ))
شکست خوردن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوش نهادن
تصویر گوش نهادن
((نِ دَ))
سخن شنیدن، متوجه شدن
فرهنگ فارسی معین